ارسال
شده توسط میلاد در 89/10/9 10:30 صبح
زاده شدن
برنیزهء تاریک
همچون میلادِ گشادهء زخمی
.
سِفْرِ یگانهء فرصت را
سراسر
در سلسله پیمودن
برشعلهء خویش
سوختن
تاجرقهء واپسین،
برشعلهء حرمتی
که درخاکِ راهش
یافته اند
بردگان
این چنین اند.
این چنین سرخ و لوند
برخار بوتهء خون
شکفتن
وینچنین گردن فراز
برتازیانه زارِ تحقیر
گذشتن
وراه را تاغایتِ نفرت
بریدن.-
آه ،ازکه سخن می گویم؟
ما
بی چرا زندگانیم
آنان به چرا مرگِ خود آگاه هان اند.