تمنای گناه


خزد لرزان ، درون بستر من

 ز شرمی خفته می گوید که : - بفشار

چنان بفشار بر خود پیکرم را

 که بشکوفد هوس های گنه بار



به دندان گیر و شادی بخش و می نوش

 ز خون این لبان بوسه گیرم .

ببین از گونه سرخم بریزد ،

شرار خواهش آرای ضمیرم .



درنگی کن در آغوشم که امشب

 فروزانست بزم عشق دیرین

 نمی خوابیم و می نوشیم تا صبح

ز جام بوسه ها ، بس راز شیرین



چنان گنجد در آغوشم که هر دم

بیندیشم که او غرقست در من

 و یا در حلقه ی بازو ، اثیریست

به جای پیکر عریان یک زن .



اتاقی هست و ما و خلوت و می

صدای بوسه ها ، آهنگ دل ها.

 نمی رقصد بدین آهنگ تبدار

 به جز رقاصه ی مست تمنا ....



چو بشکوفد گل زرین خورشید

 مرا خواند بدان چشم فسونگر

 گشاید بازوان گوید که - : باز آ

 گنه شیرین بود ... یک بار دیگر !